چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
همینکه صدای شور فرشتگان را شنیدم ؛ و با تعجب رفت و آمدشان را به تماشا نشستم و فریاد خجسته تبریکشان را شنیدم ، تنها یک سوال مرا به خود مشغول کرد که مگر چه خبر است؟ ملائکه به جای پای کوبی سرمه اشک شوق می کشیدند و پیوند دو گل را می سرودند؛ آری ! زهرا به خانه بخت می رود، علی را به همسری برگزیده و بر سفره عقد تزویجش را پذیرفته است؛ او علی شناس است؛ راستش را بخواهید آنقدر که علی زهرا شناس است ، زهرا هزار برابر قدر و مقام علی را یافته است؛ او می داند پسر عمویش چگونه دل از کروبیان برده ؛ و علی می داند دختر عمویش چه غوغایی در عرش به پاکرده است؛ آری این دو کبوتر همتای یک دگرند و هر دو از یک ریشه و از یک سرچشمه سیراب شده اند؛ هر دو از وحی و هر دو از ملکوت به زمین هبوط کرده اند. و اینک هلهله فرشتگان و پای کوبی کروبیان و شادی زمینیان وصف ناپذیر است همه مردم مدینه غمهایشان را فراموش کرده اند و تنها به عروسی زهرا دلخوش داشته اند اما فاطمه امشب بیشتر از هر زمان دیگر جای خالی مادرش خدیجه را لمس می کند آه مادر ! بر خیز که دختر به خانه بخت می رود، به خانه علی ، به خانه شوهر! و چه بگویم از سرمه اشکی که در مراسم جشن عروسیش می کشد..... شب عید است و عیدی می دهند ؛ لذا همه چشم به دستان فاظمه دارند یا فاطمه عیدی بده بر ما......... [ سه شنبه 92/7/16 ] [ 12:11 صبح ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................